شکرانه...
یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : دل
سخت است تو رفته باشی من مانده باشم یتیمی یقه ام را گرفته باشد...
زجری سترگ است وقتی که دستان پدر بر شانه ات نیست وقتی که می ترسی وقتی که چشمانی ،در این سیاهی گه بسته گاهی باز سو سو کنان تنهایی ات را می درند... اما تو تنهایی !
یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:, :: 20:0 :: نويسنده : دل
حلالم کن استاد ! حلالم کن رفیق ! حلالم کن زمان ! حلالم کن کتاب و حلالم کن مدرسه... اگر دلت را رنجاندم ... اگر نگاهم تلخ بود ... اگر خنده ام بلند بود... اگر کفش هایت را ناخواسته لگد کردم... خلاصه اگر حقی برگردنم مانده ... حلالم کن وبگذار پرونده ام وقتی به دست آقا رسید قلبش از من نرنجد ...
اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد تن بی دست خجالت زده از یارش کرد...
اَللّهُمَّ وَاَوَّلُ حاجَتى اِلَیْکَ اَنْ تَغْفِرَ لى ما سَلَفَ مِنْ ذُنُوبى عَلى کَثْرَتِها وَاَنْ تَعْصِمَنى فیما بَقِىَ مِنْ عُمْرى...
يا غافِرَ الْخَطيئآتِ... یا قابِلَ التَّوْباتِ... يا خَيْرَالْغافِرينَ... يامَلْجَأَ كُلِّ مَطْرُودٍ... يا غافِرَ الْمُذْنِبينَ... شرم زده می شوم از خودم ...
دلم میخواد بنویسم ولی نمی دونم چی... بذار از امروز بگم،رفتیم خانه سالمندان،دیدن مادرایی که ... حس عجیبی داشتم،دوست داشتم ساعت ها بشینم کنار تک تکشون و باهاشون حرف بزنم دست تک تکشونو ببوسم،خاطراتشونو گوش بدم ولی یه بغض ... میخواستم از تک تکشون عکس بگیرم ولی متاسفانه نذاشتن،خیلی حیف شد... چهره تک تک اون مادرای تنها تو ذهنم چادر زده... خدایاااااااا توفیق خدمت به مادر و پدرم عطا کن محتاجم...
مادر دو بخش است "ما" و "در" ما هر چه میکشیم از بخش دوم است و او هرچه میکشد از بخش اول...
میگن پله های اولش خودسازیه.... میخوام شروع کنم ، میخوام همونی بشم که تو میخوای می دونم خیلی دیره ولی .... ...
خدایا بگیر از من هر چه تو را از من میگیرد...
آنگاه به سوی دوزخ هدایتشان کنید و بازداشتشان کنید که آنها مسئول اند... صافات/24
خداکنه ما جزء اونا نباشیم...
آن سوی ناکامی ها خدایی است ، که داشتنش جبران تمام نداشته هاست.. خدایا... ما را انچنان به دنیا خیره مکن، که چشم دیدن "دین" را نداشته باشیم...
برکت پروردگار مثل باران است اگر میبینی خیس نمی شوی جایت را عوض کن...
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است " السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) "
در تمام رنج هایی که می بریم، صبر ، اوج احترام به قوانین الهی است...
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : دل حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
ادامه مطلب ... خدایا... کجای زمین از تو خالیست که خلق ،تو را در آسمان می جویند...
برای چراغ های همسایه ات هم نور آرزو کن بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد...
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 16:46 :: نويسنده : دل در موسم سخت ابتلا می آییم یکشنبه به یاد شهدا می آییم حاشا که برای نان ،"ولی" بفروشیم حالا که "علی" گفته بیا،می آییم...
خطا از من است ، می دانم از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد" اما به دیگران هم دل سپرده ام از من که سالها ست گفته ام "ایاک نستعین" اما به دیگران هم تکیه کرده ام اما رهایم نکن .... بیش از همیشه دلتنگم ...
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : دل
گفت : كسي دوستم ندارد . مي داني چقدر سخت است اينكه كسي دوستت نداشته باشد ؟ تو براي دوست داشتن بود كه جهان را ساختي . حتي تو هم بدون دوست داشتن ...! ادامه مطلب ... پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 23:18 :: نويسنده : دل
اسمانی شدن از خاک بریدن می خواست بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی است...
سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : دل
عاشق می خواست به سفر برود ، روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست ، هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت ؛ هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه میکرد. او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته چمدانش جا داده بود و سال ها بود که خدا تماشایش می کرد و لبخند می زد و چیزی نمی گفت اما سرانجام روزی خدا به او گفت : عزیز عاشق ، فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود ؟ چمدانت زیادی سنگین است ، با این همه سال و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی ؟ ادامه مطلب ...
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداری است ولی در نماز پایان است... شاید پایان نماز،آغاز دیداری است...
گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی ...
جان،امانتی است که باید به جانان رساند اگر خود ندهی،می ستانند... فاصله ی هلاکت وشهادت، همین خیانت در امانت است... آخرین مطالب پيوندها نويسندگان |
||
|